Hhhhhh
Guest
می خواستیم بریم خونه مادر شوهرم چون خواهر شوهرم نبود مادر شوهرم مریضه الزایمر داره اگه یک دقیقه پیشش نباشی خونه رو اتیش میزنه داشتیم سوار ماشین می شدیم برای رفتن که همسایمون اومد یقه شوهرمو گرفت گفت هووووووی مرتیکه واسه چی دیروز به دختر و زن من نگاه کردی?
شوهرم گفت ول کن یقمو من اصلا دیروز بیرون نرفتم همسایمون گفت دروغ نگو پدرس.....تا اینو گفت شوهرم اتیشی شد تا می تونست همسایمونو زد اخه پدر شوهرم فوت کرده واسه همین عصبانی شد من رفتم شوهرمو بکشم بیاد اینور همسایمون می خواست به شوهرم مشت بزنه خورد تو چشم من چشمم می خواست از کاسه در بیاد الان کبود شده شوهرم گفتم عوضی دست رو زن من بلند می کنی اقا اون زد این زد اون زد این زد همسایه ها اومدن جداشون کردن ابرومون رفت پلیس اومد اونو شوهرمو برد الان گفتن چون دماغ همسایمون شکسته باید دیه بدید بعد شوهرم گفت چشم خانم منو از کاسه می خواسته در بیاره من الان خونم پیش مادر شوهرم،شوهرمم تا رضایت نده ازاد نمیشه ای خدااا چقده من بدبختم?دیگه نمی کشم
شوهرم گفت ول کن یقمو من اصلا دیروز بیرون نرفتم همسایمون گفت دروغ نگو پدرس.....تا اینو گفت شوهرم اتیشی شد تا می تونست همسایمونو زد اخه پدر شوهرم فوت کرده واسه همین عصبانی شد من رفتم شوهرمو بکشم بیاد اینور همسایمون می خواست به شوهرم مشت بزنه خورد تو چشم من چشمم می خواست از کاسه در بیاد الان کبود شده شوهرم گفتم عوضی دست رو زن من بلند می کنی اقا اون زد این زد اون زد این زد همسایه ها اومدن جداشون کردن ابرومون رفت پلیس اومد اونو شوهرمو برد الان گفتن چون دماغ همسایمون شکسته باید دیه بدید بعد شوهرم گفت چشم خانم منو از کاسه می خواسته در بیاره من الان خونم پیش مادر شوهرم،شوهرمم تا رضایت نده ازاد نمیشه ای خدااا چقده من بدبختم?دیگه نمی کشم